شیشه ی پنجره را باران شست
از دل من اما
چه کسی نقش تو را خواهد شست... ؟
چه بگویم با تو ؟
دلم از سنگ که نیست
گریه در خلوت دل ، ننگ که نیست
چه بگویم با تو ؟
که سحرگه دل من باز از دست تو ای رفته ز دست
سخت در سینه به تنگ آمده بود
روزهاى بارونى رو خیلى دوست دارم...
معلوم نمیشه منتظر تاکسى هستى
یا
آواره خیابونها
بخار توى هوا مال سرماس
یا
دود سیگار
خیسى روى گونَت مال اَشکاته
یا
دونه هاى بارون
....