خدای من شکر بخاطر اینکه ...
تمامه نعمت هایی که بهم دادی !
بخاطر فرصت های دوباره که توی زندگیم بهم دادی !
همین که هنوز روی پاهام هستم یعنی ...
فرصت دادی تا دوباره همه چی رو درست کنم .
خدایا شرمسارم بخاطره اینکه ...
بخاطره چیز های بی ارزش که بخاطرشون در مقابلت وایستادم .
چه سخت است در جمع بودن
ولی در گوشه ای تنها نشستن
به چشم دیگران چون کوه بودن
ولی در خود به آرامی شکستن...
خدایا
من در کلبه فقیرانه خود چیزی دارم
که
تو در عرش کبریاییت نداری
زیرا که من چون تویی دارم
وتو چون خودت نداری.
به پنجره ی کوچک اتاقم نگاه میــکنم
خدایــــا!
این چهره ی من است ؟؟؟
تنها تصویری از بازیهای دیروز را می بینم
و اما امروز چرا کسی با من بازی نمی کند ؟
کاغذ های دفتر خاطراتم
یخ می زند انگار می خواهند خبر از مرگ دهند!!
راستی در نبود من تو به که می اندیشی؟
جای دستان مرا چه کسی
برایت پر خواهد کرد؟
دلم می خواهد بدانم بعد از مرگ من تو برای از دست دادنم
گریه می کنی ؟
یا شادمان میشوی ؟
آری ! من خواهم رفت
با کوله باری از حسرت و نومیدی خواهم رفت...
خدایا نمی دانم چرا از تمام خوشی هایت
سهم ما از زندگی فقط تلخی و اندوه گشته
صد ها بار زمین خوردیم و به امید بار بعدی
شاید دستی به سوی ما دراز شود
اما هزار بار با اشک و آه بلند شدیم
خداوندا پس کجاست دستان تو که ما را بلند کند
به خوشبختی شادی سوق دهد
از غم و اندوه برهاند؟!!!؟؟؟؟؟؟؟؟