گاهی دلت بهانه هایی می گیرد که خودت انگشت به دهان می مانی...
گاهی دلتنگی هایی داری که فقط باید فریادشان بزنی اما سکوت می کنی ...
گاهی پشیمانی از کرده و ناکرده ات...
گاهی دلت نمی خواهد دیروز را به یاد بیاوری انگیزه ای برای فردا نداری و حال هم که...
گاهی فقط دلت میخواهد زانو هایت را تنگ در آغوش بگیری و گوشه ای گوشه ترین گوشه ای...! که می شناسی بنشینی و"فقط" نگاه کنی...
گاهی چقدر دلت برای یک خیال راحت تنگ می شود...
گاهی دلگیری...شاید از خودت...شاید...!
ادامه...
هرچه بیشتر دوست بداری، خزانه قلبت سرشارتر و پرتر می شود. دوست داشتن، چنان استغنایی می آورد که تو را از شاه و وزیر فراغت می بخسد. عشق از خود مایه می گذارد و از خود می گیرد.
مطلب بسیار زیبایی بود با افتخار لینک شدید.
ممنونم... لطف دارین...
غریبه شهر
پنجشنبه 19 اردیبهشتماه سال 1392 ساعت 03:25 ب.ظ
چه بی پــَـــــــــرواااا دِلـــــــــَم
آغوشِ مَمــــــــــنوعه ای را میخــــــواهَد..
آستین خیالم نخ نما شده...
بس که هر لحظه چشمانم را از رویای تو پـاک میکنم...!
هرچه بیشتر دوست بداری، خزانه قلبت سرشارتر و پرتر می شود.
دوست داشتن، چنان استغنایی می آورد که تو را از شاه و وزیر فراغت می بخسد.
عشق از خود مایه می گذارد و از خود می گیرد.
مطلب بسیار زیبایی بود
با افتخار لینک شدید.
ممنونم...
لطف دارین...
بله درست میفرمایید
" تنها در شهر"
یا همون غریبه شهر
راستی مواظب خوب بودنات باش
اینو داداش بهت میگه
؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
دلم عاغوشی میخواهد که نه زن باشد ...
نه مرد...
خدایا...
خدایا...؟
زمین نمی آیی؟؟؟